یک آواز

یادداشت روزانه

یک آواز

یادداشت روزانه

رسم عاشقی !

 

عشق خودش رو داشت انکار می کرد! من هیچ کاره ... عشق خودش رو انکار می کرد !

حالم بد شد!

مناظره


گفته بودی که چرا محو تماشای منی

                       وانچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

                       ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

                       ******

ویک لینک فوق العاده البته این قسمتش خیلی دل نشینه 

 

 


شب یلدا

 

اول شب یلدا مبارک  

 

شعرهامو دادم به استاد !

آن حریفی که شب و روز می صاف کشد

بود آیا که کند یاد ز درد آشامی ؟

 

 

 

جمله سازی

   رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم

                                    شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی!

                                  ***

سلام ، دیر ، فاصله !

                     با این سه تا کلمه یک جمله بساز !

                                           با این سه تا کلمه یک حادثه بساز ... !

                                  ***

   بدبختی یعنی اینکه تنها راه برات خفه شدن تو مرداب باشه!

   بدبختی بیشتر یعنی اینکه حتی مرداب هم گیر نیاری

                                                        که خودتو توش خفه کنی !

                                  ***

   جدی نگیر رفیق ! این نیز بگذرد ...........

 

 

تنهایی

:(

 

هیچ جاده ای چشم براه من نیست ! ...

 

داروی تلخ واقعیت

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

***

 قبلا مستی ام دائمی بود اما الان فقط ۵ دقیقه ای !

خیلی زودتر از اونچه به ذهن برسه چشمم به اون دره عمیق می افته !

لابد برای همینه که دیگه خواب نمی بینم ... انگار خوابهام سقوط کردن توی اون دره ....

خاطره شیرین

دیروز رئیس جمهور به دانشگاه ما آمده بود ! همراه او سه اتوبوس حامل اجوانهای مهربان از دختر و پسر هم آمده بودند . نمی دانم برای چه ؟آخر او در دانشگاه ما هم کمی طرفدار دارد و می توانستند از همانها استفاده کنند ! بعد ایشان حرفهای منتخبین را شنیدند و یه کم توضیحات دادند !برای ورود به سالن ابتدا تا کفشهای ما را هم گشتند نکند پایمان بو بدهد و رئیس جمهور ناراحت وشود ! اما بعد فقط در حد گشتن معمولی ! بود . بعضی از بچه زرنگها موبایل هم برده بودند  ! افراد حاضر در جلو سالن که همان افراد اتوبوس بودند خیلی مهربان بودند و نمی گذاشتند صدا و اعتراض امیر کبیری های بد عقب سالن به گوش رئیس جمهور برسد !ولی گویا موفق نشدند و رئیس جمهور شنید و گفت که امیر کبیری های بد را دوست دارد ! اما چند آدم بزرگ پیکر امیر کبیری های بد را زدند ! و چند تاشان که لابد خیلی بد نبوده اند را با آمبولانس بردند گردش تا دل بقیه بسوزد !رئیس جمهور حرفهای قشنگ زد و بعد توی سیل خروشان همون آدم مهربون ها رفت  !


خیلی ها خیلی چیز ها گفتند که اصلا باور نکنین مثلا کسانی که نبودن! هر کی اونجا بوده می دونه که دقیقا چه خبر بود و چه مهرورزی ها ! همه ما توی دلمون این خاطره رو تا ابد نگه می داریم !

داستانک بدون پند اخلاقی

پسر کوری توی این دنیای نامرد زندگی می کرد

که یه دوست دختر هم داشت که عاشقش بود ،

 پسره می گفت اگه چشم داشتم همیشه باهات می موندم ،

 یه روز یکی پیدا شد که بهش چشم داد ،

وقتی بینا شد دید که ختره کوره ! بهش گفت دیگه نمی خوامت برو !!!

دختره با ناراحتی رفت و لبخند تلخی زد و گفت : مواظب چشمهام باش ! ...

 

When you open the door of my heart,you
hear

something like this : the lamasab daro

beband,coler roshane!

یاد ایام

عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست

کان که شد عاشق از او حکم سلامت برخاست

***

دیروز ۱۸ ام بود ! یاد ۱۸ خرداد به خیر !

دست همه دوستام درد نکنه با تبریکات قشنگشون ! خاطره خوشی رقم دند !

شعر قشنگ

دل و جانم به تو مشغول و نظر بر چپ و راست

تا ندانند رقیبان که تو منظور منی

شعر از سعدی

**************

 و چند بیت زیبااز حافظ

خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت

که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول

***

تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد

این قدر دانم که از شعر ترش خون می چکید !

***

که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی

که به کوی می فروشان دو هزار جم به جامی !

شده ام خراب و بد نام و هنوز امید وارم ( ای پارتی باز     )

که به همت عزیزان برسم به نیک نامی

تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن

که بضاعتی نداریم !!! و فکنده ایم دامی

عجب از وفای جانان  که عنایتی نفرمود

نه به نامه ای پیامی نه به خامه ای سلامی

به کجا برم شکایت به که گویم این حکایت

که لبت حیات ما بود و نداشتی دوامی

 

 

 

دور

گاهی تبدیل به یه جنایتکار می شی که قتل کرده اما زندونی قربانیش شده !

میای فاصله ها رو بکشی اما اونا از پشت میله های زندانت بهت نیشخند می زنن ...

انگار این همه دوری رو دست کم گرفته بودی !

و این تویی که به چوبه دار نزدیک میشی !

کله سحر به چرت و پرت افتادم و چه بیهوده ... دور ... دور ...

دیر


          من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش 
          
             
نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه

 

در میان من و تو فاصله هاست ... فاصله هاست ...

حیف با هیچ لبخندی برداشتنی نیست!!!

انگار از اول هم برای شروع این ماجرا دیر بود...

گاهی وقتها !

گاهی وقتها یه کلید بهت میدن و میگن این کلیدیه که هم به در بهشت می خوره هم به در دوزخ ! فقط خودت باید در رو پیدا کنی ! و جلوی دو تا در بسته که کاملا شبیه هم هستن تنها می مونی !

بالاخره پیش میاد دیگه ! بچگی .... خامی ... بی فکری ... و اینکه دقیقا همون وقتی که به حس ششم احتیاج داری و بهش تکیه می کنی گند  میزنه ! و یهو چشماتو باز می کنی و می بینی کلید رو توی در دوزخ چرخوندی ...

 

گاهی وقتها می بینی دقیقا همون کسی که یه روز یه دریچه از بهشت به روت باز کرده ، یه پرده از جهنم بهت نشون میده ! ناامیدی .....  

بوی زندگی !

 

 

دستهایی که بوی زندگی می دهد ، بوی جوانه های گندم باران زده در بهار !

چشمهایی که لبریز عطر اشتیاق است ، عطری سکرآور و سوزان !

دستهای تو بوی زندگی را برای چشمهای مشتاق من اندوخته است ...

همیشه اعتقاد داشتم که انتظار پایانی رویایی دارد

و الان که با چشم خودم این حقیقت را می بینم بیشتر ایمان می آورم

                                                         به اعجاز پاکی آلاله های کوهستان ...

کاش می دونستی

 

که وقتی لبخند می زنی همه دنیا لبخند می زند !  که لبخند تو زیباترین است !

که همیشه خدا را برای داشتنت شکر می کنم !

 

عنوانش مهم نیست !

 

فکر کنم یکی از معدود ترین و جدی ترین دفعه هاییه توی عمرم که آرزو دارم جای یکی دیگه باشم !  

پیله

 

این اتفاق می تونست خیلی قشنگ باشه اما منو با سر پرت کرد توی پیله تنهاییم ! چیزی که از اواخر ترم ۲ دور انداخته بودمش !

دلم می خواست عمو و عمه هام  زنده بودن یا دایی مشهد بود یا خاله ها با مرام بودن یا کسی رو داشتم ! اما ناراحت هم نیستم زیاد ! آخه ایمان دارم هر چیزی که لازم بوده بهم دادی ! قبل از اینکه نیازش رو احساس کنم !فقط خدا رو شکر می کنم که مامان هست و دعا می کنم که باشه و شاد باشه و فاطی هم !

 

پرواز

بدیش اینه که شماره همراه خضر رو گم کردم !!!  

جوجه هام بزرگ شدن اما چه فایده ! تا حالا هیچ خروسی نتونسته پرواز کنه !  

آرزوهای نصفه !

عوض ریحون سبز ، ریحون بنفش داشتیم و تلوزیون خراب بود و خروسم هم منو

نشناخت و نوکم زد  ! به هر حال هوای اینجا هم واسه خودش چیزیه ها !

سالی که تموم شده !

 

دلم برای همه چیز تنگه ! از خروسم گرفته تا تماشای تلوزیون و خوردن خورش بادمجون با ریحون تازه !

دلم برای همه چی تنگ میشه ! از اضطراب شب امتحانا گرفته تا رفتن و بشری رو دیدن و علافی و پرسه زدن با آزیتا و

رویاهای شبونه که روز بعدش تا حدودی تعبیر میشه !