یک آواز

یادداشت روزانه

یک آواز

یادداشت روزانه

خاطره شیرین

دیروز رئیس جمهور به دانشگاه ما آمده بود ! همراه او سه اتوبوس حامل اجوانهای مهربان از دختر و پسر هم آمده بودند . نمی دانم برای چه ؟آخر او در دانشگاه ما هم کمی طرفدار دارد و می توانستند از همانها استفاده کنند ! بعد ایشان حرفهای منتخبین را شنیدند و یه کم توضیحات دادند !برای ورود به سالن ابتدا تا کفشهای ما را هم گشتند نکند پایمان بو بدهد و رئیس جمهور ناراحت وشود ! اما بعد فقط در حد گشتن معمولی ! بود . بعضی از بچه زرنگها موبایل هم برده بودند  ! افراد حاضر در جلو سالن که همان افراد اتوبوس بودند خیلی مهربان بودند و نمی گذاشتند صدا و اعتراض امیر کبیری های بد عقب سالن به گوش رئیس جمهور برسد !ولی گویا موفق نشدند و رئیس جمهور شنید و گفت که امیر کبیری های بد را دوست دارد ! اما چند آدم بزرگ پیکر امیر کبیری های بد را زدند ! و چند تاشان که لابد خیلی بد نبوده اند را با آمبولانس بردند گردش تا دل بقیه بسوزد !رئیس جمهور حرفهای قشنگ زد و بعد توی سیل خروشان همون آدم مهربون ها رفت  !


خیلی ها خیلی چیز ها گفتند که اصلا باور نکنین مثلا کسانی که نبودن! هر کی اونجا بوده می دونه که دقیقا چه خبر بود و چه مهرورزی ها ! همه ما توی دلمون این خاطره رو تا ابد نگه می داریم !

نظرات 3 + ارسال نظر
َAlborz سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:12 ب.ظ http://wc-wall.blogspot.com

شما که ما رو شرمنده کردی آبجی.
اون جمله هم از رضا موتوری خیلی دوس دارم. بعضی جمله ها تو این فیلما عجیب فاز میدن. اینم یکیش بود.

رضا ... ترلان سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:54 ب.ظ http://www.tarlan.blogfa.com

سلام ملیحه

من از تلویزیون دیدم ... کمی برام عجیب بود صحنه ها ...

مهتا شنبه 25 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:06 ق.ظ http://5626

درود بر شما

نوشتار زیبایی دارید و متآسفم از اینکه اینقدر به شما خوش گذشته !!!!

شاد باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد