عوض ریحون سبز ، ریحون بنفش داشتیم و تلوزیون خراب بود و خروسم هم منو
نشناخت و نوکم زد ! به هر حال هوای اینجا هم واسه خودش چیزیه ها !
دلم برای همه چیز تنگه ! از خروسم گرفته تا تماشای تلوزیون و خوردن خورش بادمجون با ریحون تازه !
دلم برای همه چی تنگ میشه ! از اضطراب شب امتحانا گرفته تا رفتن و بشری رو دیدن و علافی و پرسه زدن با آزیتا و
رویاهای شبونه که روز بعدش تا حدودی تعبیر میشه !
برای بار آخرین
تنها ...
نگاهی کن به من ...
خوبیش اینه که دارم میرم جایی که مثل گهواره برام آشناست ... بدیش اینه که خاک این شهر دامنم رو گرفته !
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است ...
هر شب فقط به شوق خوابی که قراره ببینم می خوابم ! و هر شب ، بدون استثنا هر شب ، اون خواب قشنگ رو می بینم ... گاهی دلم می گیره که چرا فقط خوابه ! اما همیشه انقدر توی مدهوشی این خواب قشنگ غرق میشم که تلخی واقعیت نمی تونه هوشیارم کنه ! این شبهای قشنگ و این خوابهای قشنگ از اون نگاه قشنگ رو دوست دارم !