ببین تمام من شدی اوج صدای من شدی
بت منی شکستمت وقتی خدای من شدی
ببین به یک نگاه تو تمام من خراب شد
چه کردی با سراب من که قطره قطره آب شد
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم
منو به دست من بکش به نام من گناه کن
اگر من اشتباهتم همیشه اشتباه کن
نگو به من گناه تو به پای من حساب نیست
که از تو آرزوی من به جز همین عذاب نیست
هنوز می پرستمت هنوز ماه من تویی
هنوز مومنم ببین تنها گناه من تویی
به ماه بوسه می زنم به کوه تکیه می کنم
به من نگاه کن ببین به عشق تو چه می کنم
زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه؟
ساغر و باده بود بر سر دستم به تو چه؟
تو اگر گوشه ی محراب نشستی صنمی گفت چرا؟
من اگر گوشه ی میخانه نشستم به تو چه؟
تو که مشغول مناجات و دعـــائی چه به من
من که شب تا به سحر یکسره مستم به تو چه؟
آتش دوزخ اگر قصد تو و ما بکند
تو که خشکی چه به من....من که ترهستم به تو چه؟
۱- مضاف و موصوف همیشه «ی» میگیرد
مثال: درِ باغ ===» دری باغ گل قشنگ ===» گلی قشنگ آدم خوب ===» آدمی خُب
۲- «د» ما قبل ساکن قلب به «ت» میشود
مثال: پرید ===» پریت آرد ===» آرت
۳- واو ساکن آخر کلمه به «ب» قلب میشود
مثال: گاو ===» گاب
۴- اصولاً در هر کجا که فتحه قشنگ باشد کسره بکار میرود و هر کجا که کسره کلمه را زیبا میکند فتحه بکار میرود
مثال بری فتحه: اَز===» اِز قفَس ===» قفِس اَزَش ===» اِزِش بِِزَن ===» بِِزِن
مثال بری کسره: اِمروز===» اَمروز جمعِه===» جمعَه سِفید===» سَفید حِیفِ===» حَیفس فِشار===» فَشار
۵- صدی « اُ » هیچ جیگاهی نداشته و به «او» تبدیل میشود.
مثال: شما===» شوما کجا===» کوجا چادر===» چادور
۶- حرف «و» در قالب حرف ربطی به به «آ» تبدیل میشود
مثال: من و تو و حسن ===» منا تو آ حسن
۷- اصولا خود « آ » به عنوان یک حرف ربط به کار میرود
مثال: من هسم، آ بابامم هسن
در ضمن حرف « آ » به معنی «به علاوه» هم به کار میرود
مثال: ۵+۴+۳ ===» ۵ آ ۴ آ ۳
۸- حرف « ه » در لهجه اصفهانی به نوعی نابود شده
مثال: بچه ها ===» بِچا گربه ها ===» گربا میجهد===» می جِد
ه در آخر افعال به «د» ساکن بدل میشود.
بره===» برد بشه===» بشد
«ه» به ی تبدیل میشود.
بهتر===» بیتِرِس سر راهی===» سری ریس گربه===» گربیه
«ه» به «ش» تبدیل میشود.
بهش میگم ===» بشش میگم
«ه» به «و» بدل میشود.
ما هم می ییم ===» ما وَم مییم
نکته: به غیر اول شخص مفرد حروف «خوا» به «خ» تبدیل میشود
میخوی ===» می خَی
۹- در برخی افعال حرف «ی» به «اوی» تبدیل میشود
میشنوی===» میشنُوی میگی ===» میگوی
۱۰- اگر حرف اول کلمه «ب» یا «ن» باشد و حرف سوم «ی» یک «ی» بعد از «ب» یا «ن» اضافه میشود
بگیر===» بیگیر بشین ===» بیشین بریز ===» بیریز ببین ===» بیبین
نجار پیری خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. یک روز او با صاحبکار خود موضوع را درمیان گذاشت. پس از روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای پیدا کردن زمان این استراحت می خواست تا او را از کار بازنشسته کنند. صاحب کار او بسیار ناراحت شد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر حرفش و تصمیمی که گرفته بود پافشاری کرد. سرانجام صاحب کار درحالی که با تأسف با این درخواست موافقت می کرد، از او خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده بگیرد.
نجار در حالت رودربایستی، پذیرفت درحالیکه دلش چندان به این کار راضی نبود.پذیرفتن ساخت این خانه را برخلاف میل باتنی او صورت گرفته بود. برای همین به سرعت مواد اولیه نامرغوبی تهیه کرد و به سرعت و با بی دقتی، به ساختن خانه مشغول شد و به زودی و به خاطر رسیدن به استراحت، کار را تمام کرد. او صاحب کار را از اتمام کار باخبر کرد. صاحب کار برای دریافت کلید این آخرین کار به آنجا آمد. زمان تحویل کلید، صاحب کار آن را به نجار بازگرداند و گفت: این خانه هدیه ایست از طرف من به تو به خاطر سالهای همکاری!
حرف عشق که به زبانم می آید
دندانهای عقلم درد می گیرند
میدانم که روزی
عشق تو دیوانه ام میکند
بین دوستانت و دشمنانت حتما" تفاوت هست ؛ ولی تو هرگز آن را نمی فهمی!
*************
حتی اگر "جنازه را" هم خراب کنی و از اول بسازی ، "هزار جان" می گیرد...
*************
به طور حتم بیشتر سر و کارشان با "مخرج" ها خواهد بود...
*************
بازم از همون دوست
اگر خودت را عادت دهی که فقط به مسائل بزرگ فکر کنی ،
مسائل کوچک تا به فاجعه هایی بزرگ در زندگی ات تبدیل نشوند ،
نمی توانی به آن ها فکر کنی....
**********************************************
برگرفته از یک دوست
تو کیستی که من اینگون بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق بشکسته روی گردابم
تو در کدام سحر؟!
بر کدام اسب سپید ؟!
تورا کدام خدا ؟!
تو از کدام جهان ؟!....
.......
من از کجا سر راه تو امدم ناگاه
چه کرد با دل من آن نگاه شیرین... آه
مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه
کدام نشاء دویده ست از تو در تن من
که ذره های وجودم
تو را که میبینند
به رقص می آیند
سرود می خوانند
چه آرزوی محالیست زیستن با تو
مرا همین بگذارند یک سخن با تو
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
ستاره هارا از آسمان بیار به زیر
تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه
صبر نخواه
که صبر را ه درازی به مرگ پیوسته ست
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دور دست امیدی و پای من بسته ست
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز است و راه من بسته ست
زنده یاد فریدون مشیری
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی | گر چه ماه رمضان است بیاور جامی | |
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت | زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی | |
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل | صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی | |
مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد | که نهادهست به هر مجلس وعظی دامی | |
گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است | که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی | |
یار من چون بخرامد به تماشای چمن | برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی | |
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد | بود آیا که کند یاد ز دردآشامی | |
حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد | کام دشوار به دست آوری از خودکامی |
مثل درخت در شب باران به اعتراف
با من بگو بگوی صمیمانه هیچ گاهدر دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
...
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود ...
باطل بود؟