-
زبان مشترک
جمعه 14 اردیبهشتماه سال 1386 11:49
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست تا اشارات نظر نامه رسان من و توست گوش کن با لب خاموش سخن می گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
-
سایه معشوق
چهارشنبه 29 فروردینماه سال 1386 12:32
گرچه می گفت که زارت بکشم می دیدم که نهانش نظری با من دلسوخته بود *** *** *** پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود مهرورزی * تو با ما شهره آفاق بود سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود پاورقی : * ( این با اون مهرورزی سیاسی فرق فوکوله ! )
-
قشنگ از حافظ
دوشنبه 27 فروردینماه سال 1386 11:04
شاه نشین چشم من تکیه گه خیال توست جای دعاست شاه من بی تو مباد جای تو *** *** *** یاد باد آن که خرابات نشین بودم و مست وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
-
...
شنبه 25 فروردینماه سال 1386 10:38
بدیش اینه که همیشه تلخ و شیرین ماجرا توی همه ! جالبش هم همینه !
-
تمام
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 03:09
انگار دیگه برای من هیچ راهی نمونده ، از هیچ جا ! هر روز دلم به زیر باری دگر است در دیده من ز هجر خاری دگر است من جهد همی کنم قضا می گوید بیرون ز کفایت تو کاری دگر است
-
روزای قشنگ
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1385 01:55
که ممکنه به پنج شنبه قشنگ تر و شنبه از اون هم قشنگ تر برسه ! مخصوصا توی اوج آنفولانزا !
-
معصومیت از دست رفته
شنبه 14 بهمنماه سال 1385 05:47
گاهی صبح با یک صدا شروع میشه ! صدایی لای ثانیه های موهوم صبح پنج شنبه خواب زده بهمن ماه ... مثل عسل-خامه ای که بین لایه های بستنی منتظر سورپرایز کردنه! نمی دونم چرا هر سال بهمن تا عید این همه نازه ! *** گاهی به گذشته بهشتی خودم حسودیم میشه !!!
-
در جستجوی ضریب تناسب !
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1385 05:46
فهمیدم فاصله و اشتیاق نسبت عکس دارن ! لابد از بس فیزیک و فرمول و ضریب تناسب خوندم !
-
پایان راه ناپیداست!
یکشنبه 24 دیماه سال 1385 20:46
همیشه تا می خواد این رمان تموم بشه ، رنگ نگاه شخصیت اصلی یه فصل تازه رو شروع می کنه !
-
همیشه!
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 22:40
اون زمانها گفت خود دادی به ما دل حافظا ما محصل بر کسی نگماشتیم ... **** این زمانها: گفتم از عشق تو بیمارم گفت من نه دکتر نه پرستارم ... ***** انگار راست گفتن هر جا بری (هر وقت) آسمون همین رنگه !
-
رسم عاشقی !
چهارشنبه 20 دیماه سال 1385 00:06
عشق خودش رو داشت انکار می کرد! من هیچ کاره ... عشق خودش رو انکار می کرد ! حالم بد شد!
-
مناظره
چهارشنبه 6 دیماه سال 1385 11:30
گفته بودی که چرا محو تماشای منی وانچنان مات که یکدم مژه بر هم نزنی مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی ****** ویک لینک فوق العاده البته این قسمتش خیلی دل نشینه
-
شب یلدا
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 12:37
اول شب یلدا مبارک شعرهامو دادم به استاد ! آن حریفی که شب و روز می صاف کشد بود آیا که کند یاد ز درد آشامی ؟
-
جمله سازی
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 09:00
رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی! *** سلام ، دیر ، فاصله ! با این سه تا کلمه یک جمله بساز ! با این سه تا کلمه یک حادثه بساز ... ! *** بدبختی یعنی اینکه تنها راه برات خفه شدن تو مرداب باشه! بدبختی بیشتر یعنی اینکه حتی مرداب هم گیر نیاری که خودتو توش خفه کنی ! *** جدی نگیر رفیق ! این...
-
تنهایی
شنبه 25 آذرماه سال 1385 07:44
هیچ جاده ای چشم براه من نیست ! ...
-
داروی تلخ واقعیت
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1385 10:20
ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما *** قبلا مستی ام دائمی بود اما الان فقط ۵ دقیقه ای ! خیلی زودتر از اونچه به ذهن برسه چشمم به اون دره عمیق می افته ! لابد برای همینه که دیگه خواب نمی بینم ... انگار خوابهام سقوط کردن توی اون دره ....
-
خاطره شیرین
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 06:50
دیروز رئیس جمهور به دانشگاه ما آمده بود ! همراه او سه اتوبوس حامل اجوانهای مهربان از دختر و پسر هم آمده بودند . نمی دانم برای چه ؟ آخر او در دانشگاه ما هم کمی طرفدار دارد و می توانستند از همانها استفاده کنند ! بعد ایشان حرفهای منتخبین را شنیدند و یه کم توضیحات دادند ! برای ورود به سالن ابتدا تا کفشهای ما را هم گشتند...
-
داستانک بدون پند اخلاقی
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 04:27
پسر کوری توی این دنیای نامرد زندگی می کرد که یه دوست دختر هم داشت که عاشقش بود ، پسره می گفت اگه چشم داشتم همیشه باهات می موندم ، یه روز یکی پیدا شد که بهش چشم داد ، وقتی بینا شد دید که ختره کوره ! بهش گفت دیگه نمی خوامت برو !!! دختره با ناراحتی رفت و لبخند تلخی زد و گفت : مواظب چشمهام باش ! ... When you open the door...
-
یاد ایام
یکشنبه 19 آذرماه سال 1385 05:27
عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست کان که شد عاشق از او حکم سلامت برخاست *** دیروز ۱۸ ام بود ! یاد ۱۸ خرداد به خیر ! دست همه دوستام درد نکنه با تبریکات قشنگشون ! خاطره خوشی رقم دند !
-
شعر قشنگ
جمعه 17 آذرماه سال 1385 17:17
دل و جانم به تو مشغول و نظر بر چپ و راست تا ندانند رقیبان که تو منظور منی شعر از سعدی ************** و چند بیت زیبااز حافظ خرابتر ز دل من غم تو جای نیافت که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول *** تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد این قدر دانم که از شعر ترش خون می چکید ! *** که برد به نزد شاهان ز من گدا پیامی که به کوی می...
-
دور
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1385 06:07
گاهی تبدیل به یه جنایتکار می شی که قتل کرده اما زندونی قربانیش شده ! میای فاصله ها رو بکشی اما اونا از پشت میله های زندانت بهت نیشخند می زنن ... انگار این همه دوری رو دست کم گرفته بودی ! و این تویی که به چوبه دار نزدیک میشی ! کله سحر به چرت و پرت افتادم و چه بیهوده ... دور ... دور ...
-
دیر
سهشنبه 14 آذرماه سال 1385 17:26
من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه در میان من و تو فاصله هاست ... فاصله هاست ... حیف با هیچ لبخندی برداشتنی نیست!!! انگار از اول هم برای شروع این ماجرا دیر بود...
-
گاهی وقتها !
یکشنبه 21 آبانماه سال 1385 13:54
گاهی وقتها یه کلید بهت میدن و میگن این کلیدیه که هم به در بهشت می خوره هم به در دوزخ ! فقط خودت باید در رو پیدا کنی ! و جلوی دو تا در بسته که کاملا شبیه هم هستن تنها می مونی ! بالاخره پیش میاد دیگه ! بچگی .... خامی ... بی فکری ... و اینکه دقیقا همون وقتی که به حس ششم احتیاج داری و بهش تکیه می کنی گند میزنه ! و یهو...
-
بوی زندگی !
سهشنبه 18 مهرماه سال 1385 13:46
دستهایی که بوی زندگی می دهد ، بوی جوانه های گندم باران زده در بهار ! چشمهایی که لبریز عطر اشتیاق است ، عطری سکرآور و سوزان ! دستهای تو بوی زندگی را برای چشمهای مشتاق من اندوخته است ... همیشه اعتقاد داشتم که انتظار پایانی رویایی دارد و الان که با چشم خودم این حقیقت را می بینم بیشتر ایمان می آورم به اعجاز پاکی آلاله های...
-
کاش می دونستی
شنبه 8 مهرماه سال 1385 13:59
که وقتی لبخند می زنی همه دنیا لبخند می زند ! که لبخند تو زیباترین است ! که همیشه خدا را برای داشتنت شکر می کنم !
-
عنوانش مهم نیست !
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1385 15:41
فکر کنم یکی از معدود ترین و جدی ترین دفعه هاییه توی عمرم که آرزو دارم جای یکی دیگه باشم !
-
پیله
یکشنبه 15 مردادماه سال 1385 21:16
این اتفاق می تونست خیلی قشنگ باشه اما منو با سر پرت کرد توی پیله تنهاییم ! چیزی که از اواخر ترم ۲ دور انداخته بودمش ! دلم می خواست عمو و عمه هام زنده بودن یا دایی مشهد بود یا خاله ها با مرام بودن یا کسی رو داشتم ! اما ناراحت هم نیستم زیاد ! آخه ایمان دارم هر چیزی که لازم بوده بهم دادی ! قبل از اینکه نیازش رو احساس کنم...
-
پرواز
جمعه 6 مردادماه سال 1385 23:15
بدیش اینه که شماره همراه خضر رو گم کردم !!! جوجه هام بزرگ شدن اما چه فایده ! تا حالا هیچ خروسی نتونسته پرواز کنه !
-
آرزوهای نصفه !
سهشنبه 27 تیرماه سال 1385 22:33
عوض ریحون سبز ، ریحون بنفش داشتیم و تلوزیون خراب بود و خروسم هم منو نشناخت و نوکم زد ! به هر حال هوای اینجا هم واسه خودش چیزیه ها !
-
سالی که تموم شده !
دوشنبه 19 تیرماه سال 1385 15:39
دلم برای همه چیز تنگه ! از خروسم گرفته تا تماشای تلوزیون و خوردن خورش بادمجون با ریحون تازه ! دلم برای همه چی تنگ میشه ! از اضطراب شب امتحانا گرفته تا رفتن و بشری رو دیدن و علافی و پرسه زدن با آزیتا و رویاهای شبونه که روز بعدش تا حدودی تعبیر میشه !