یک آواز

یادداشت روزانه

یک آواز

یادداشت روزانه

ثانیه های لعنتی


یاد باد آنکه سر کوی تو ام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود ...

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ؟
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود ...

اگه توی دانشکده باشم ، زمان تند می گذره ! انقدر تند که می ترسم همین فردا باید برگردم ولایت و تا سه مااااااااه ! بچه ها رو نبینم !  دلم می گیره ! اگه جای دیگه باشم زمان کند می گذره ! کی میشه زود روزها بگذره برگردم ولایت که دلم هواشو کرده  !
همش تقصیر این ثانیه های بی فکره که منو درک نمی کنن  !

گاهی آدم عادت می کنه به اینکه یه چیزی انگار وصله تن اش شده باشه ! مثلا تردید ! مثلا در مقابل تردید بقیه کوتاه اومدن ! به هر حال همه آدم ها حق تصمیم گیری دارن  !

نظرات 3 + ارسال نظر
arash یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:50 ب.ظ

kheili khoobe,edame bede ;)

نجمه یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:54 ب.ظ http://raha33.blogsky.com

سلام
مثه خودم تو غربت زندگی میکنی؟!!
وبلاگت خیلی قشنگه.

محمد نویری دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:30 ب.ظ http://noveiri.blogfa.com

چنانت دوست میدارم که وصلم دل نمیخواهد
کمال دوستی باشد مراد از دوست نگرفتن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد