اولا که همین اول بگم از این به بعد اول هر پست ، می زنم :
تردید من و تو
جنگ تنهایی با یک اواز بود ...
و بعد دو شعر خیلی ناز از سهراب :
۱. ای نزدیک
در نهفته ترین باغ ها
دستم میوه چید
و اینک
شاخه نزدیک
از سرانگشتم پروا مکن ! (خوب پروا نکن دیگهههه ! )
بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست
عطش آشنایی است . ( به جون مامانم راست میگم ! )
...
و من شاخه نزدیک
از آب گذشتم
از سایه به در رفتم
رفتم غرورم را
بر ستیغ عقاب ـ اشیان شکستم ( که چه غلطی کردم ! )
و اینک در خمیدگی فروتنی
به پای تو مانده ام (توی گل مث ... )
خم شو : شاخه نزدیک ! ( جون من همین دفعه رو ... )
۲. آن برتر
به کنار تپه شب رسید
با طنین روشن پایش آیینه فضا شکست ! (قلبهای زیادی هم ! )
دستم را در تاریکی اندوهی بالا بردم
و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم ! (بدون شرح )
شهاب نگاهش مرده بود
غبار کاروان ها را نشان دادم
و تابش بیراهه ها
و بی کران ریگستان سکوت را (ریشه اش بسوزه ... )
و او
پیکره اش خاموشی بود
لالایی اندوه بر ما وزید
تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت (در موارد خاص با زمزمه آبی دریا ! )
و ناگاه
از آتش لبهایش جرقه لبخندی پرید ( مگه توی خواب ... )
در ته چشمانش
تپه شب فرو ریخت ( باش تا فرو بریزه ! )
و من
در شکوه تماشا
فراموشی صدا بودم . ( اونم از نوع خف ... )
رنگارنگ مینویسی ;)
جدا شهاب نگاهش مرده بود ؟؟؟؟
be toche ke be toche bache poroo ina chie neveshty han?