یک آواز

یادداشت روزانه

یک آواز

یادداشت روزانه

تنهایی ...

ماهی زنجیری آب است و من زنجیری رنج ! نگاهت خاک شدنی است و لبخندت پلاسیدنی ! سایه را بر تو فرو افکنده ام تا بت من شدی !
از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده است ! و از من تا من تو گسترده ای !
گرچه تو باز نخواهی گشت و چشمم به راه تو نیست ! خواستم بگویم : لبها می لرزند ،‌ شب می تپد ، پروای چه داری ؟ مرا در شب بازوانت سفر ده !
ترا از تو ربوده اند و این تنهایی ژرف است !
به سقف جنگل می نگری ،‌ستارگان در خیسی چشمانت می دوند ! بی اشک چشمان تو ناتمام است ، و نمناکی جنگل نارساست !
و چشمانت را که می بندی ، ابهام به علف می پیچد !
از لبخند تا سردی سنگ : خاموشی غم !
آری ؛ تنهایی تنها بود !
گاه می اندیشم برای خوردن یک سیب چقدر تنهایم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد